سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک بوته گل یاس ...اوج باران ...نه، آن‏روز که بارانی نبود ...شاید اشک آسمان بود یا شاید رد اشکهای یک بوته یاس کوچک که این‏گونه تجلی کرده بود ...عاشق ایستاده نظاره میکرد ...معشوق منتظر فرمان او ...نگاه‏های صمیمی بین آن‏دو ...زمان شمرده میشود: یک، دو، سه ...خوش به حال بوته یاس ...می‏خانه ...کربلا ...قطره های اشک تو ، شور است ، قطره های اشک او هم ، ولی شوری که ...او از کشیدن اسارت ...کاروانی خسته...دو تابلوی زشت و زیبا ...لحظاتی پر از عاشقی ...  فقط می‏گریست او ...و اکنون ، تجلی آن کاروان خسته بزرگترین نمایشگاه انسانیت ،

این‏روزها شیدایی را نظاره کنید همان که دل‏هامان را جذب کرده و سوزان و چشمان‏مان اشک باران .

عشق‏بازی را نظاره کنید همان چیزی که زیباترین عاشقی‏ها از معشوقش را در گودال قتلگاه نشان داده و بغض‏هایی ایجاد کرده که گویی فشارهایش به گلو تمامی ندارد .

این‏روزا یک دسته از افراد دل‏هاشان می‏رود تا ته یک عاشقی،  بعد میگیرد وداغ می‏شود .

فرا‏ رسیدن غم‏بارترین ماه دینی‏مان تسلیت‏تان باد .

براستی خدا هم عشق‏بازی دوست دارد .

 


نوشته شده در  شنبه 86/10/22ساعت  1:45 صبح  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

یک‏سال پیش در چنین روزی در یک غروب سرد زمستانی تصمیم به شروع کار جدیدی گرفتم ، شروع همیشه خوب بوده ، شروعی تازه ، شروعی نو ، نه که انسان سعی میکنه خودش رو از بند تکرار رها کنه پس میتونه خوب بایسته  و یه نگاه به اطرافش بکنه و بعد ........ شروع کنه. و من شروع کردم

این‏روزها برایم یادآور خاطرات خوبی هستند. دم مسیحایی را

که وارد تالار ذهنم شد را ،

دم مسیحایی را که هم‏قدم و هم‏گام با دلم وارد صفحه خانگی

پارسی بلاگ شد .

یا روزهایی که به فرداهای روشن امید داشت و به آن امید

به نوشتن پرداخت . فرداهایی روشن که مسیحایی وار برای

همه به ارمغان برود ، نگریستن به فرداهایی که تمام قلب‏ها از

صافی وعاشقی بتپند و آنقدر آبی باشند که تمام حرف‏ها را صادقانه بدانند .

شاید آن‏روزها را نتوانستم برای همه ببینم ولی به امید آمدن آن‏روزها نوشتنم را آغاز کردم

(( شمع راه دگران باشم  وبا شعله خویش .....ره نمایم به همه گر چه سراپا سوزم ))

به واقع می‏توانم بگویم تولد وبلاگم تولدی دوباره برایم بود. به قول جبران خلیل جبران: تولد دوباره ام

وقتی بود که جسمم دل در گرو عشق ، روح نهاد و در یکدیگر پیوستند .

دم مسیحایی عاشقانه یکسال را پشت سر گذاشت و عاشقانه هم ادامه می دهد . چه جمله

زیبایی شهید پروفسور مصطفی چمران فرمودند که: زیباتر از عشق چیزی ندیده ام و بالاتر از عشق چیزی نخواسته ام .

و در آخر از همه تان برای تداوم این عاشقی التماس دعا دارم .

 

همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس                که دراز ست ره مقصد و من نوسفرم 


نوشته شده در  سه شنبه 86/10/18ساعت  3:6 صبح  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

((... وان لم تفعل فما بلغت رسالته )) غدیر میوه شیرینی بود در باغ و بوستان رسالت که تداوم خط و خطوط نبوی را در راه امامت به شیرین‏ترین صورت چشاند. هنوز هم این میوه شیرین زینت‏بخش همان باغ و بوستان است که بدون آن، بی‏شک باغ رسالت بی‏ثمر می‏بود .

                                          

                   

                                          

همچون چراغی گم‏گشتگانی را از بی‏راهه‏های ضلالت وتاریکی به مقصد راهنمایی کرد که همیشه نورش فروزان ونورافشان است. او اگر چه برکه‏ای در بیابان بود ولی هفت دریا به وسعت تمامی تاریخ و زمان‏هایش بود  که موجش هنوز هم همه جا را فرا گرفته است وخواهد گرفت .

 

عزیزان برپا بودن موج‏های غدیر دلتان مبارک باد.

 

هفتم این‏ماه، تولد دوست عزیزم خانم صالحی ست .خواستم از طریق وبلاگم تولدشون رو خدمتشون تبریک بگم و بگم براش روزگاری بهاری وشادابی آرزو می‏کنم .الهه جان یادت باشه: زندگی گاهی شرایط سختی رو داره که بیرون اومدن از این شرایط برات میشه یه امید و آرزو اما اگه امید به درگاهش داشته باشی خیلی زود به آرزوت می‏رسی ***

  این رو تقدیمت  میکنم تا ....

 

                                                                                                                        


نوشته شده در  پنج شنبه 86/10/6ساعت  2:25 صبح  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آتش بدونِ دود
با احترام به آیه اَلَست
مرد ِ پابه ماه
چادر مشکی ِ خود را بتکانی در باد...
از خودکشی ِ شخصیتی حرف میزنم...
ران ِ ملخی از موری ناتوان
با چادری که تر شده از داغی ِ تنم
[عناوین آرشیوشده]